بسم رب الحسین علیه السلام
ای شجاعترین سردار، رشید ترین فرمانده، جسورترین رزمنده اسلام، پاکترین پاسدار، وفادارترین علمدار، ای خوب ترین ، ای سرباز ای بسیجی چه نامم تو را، ای پدر ای شهید ای بر بلندای عرش شهید در فرش بسیجی ای در لشکر روح الله سرباز ای در مرزهای حمیت و غیرت میهن پاسدار و ای برای پاسداران سردار بگذار اینگونه بخوانمت و سر دل چنان باز کنم و حدیث در رثای عشق تو را به نمط می رانم.
پدر شهیدم ، سلام علیک
پدر جان امروز دلم برای حسین فاطمه و علمدارش پور ام البنین و برای تو مهربان یکجا تنگ شده آنقدر که فراق بیست و پنج ساله ات را به یکباره چون کوهی بر قلب احساس یک دختر دور مانده از مهر پدر حس می کنم و شاید اندکی از غم جانکاه چهارده قرن خون دل خوردن شیعیان علی و اولاد اوست که در 28 صفر سال 11 هجرت با غروب خورشید عالم تاب مدینه آغاز و در عصر عاشورای 61 هجرت به اوج خود رسید.و در خرابه شام بر قلب کوچک دختری 3 ساله آوار شد که اینک به من به ارث رسیده است و چه غم و اندوه سنگینی است صورت پدر را آرام و افتاب سوخته در عنان دیدن.
بابای خوبم یادت هست که من هم در کودکی یتیم شدم کمی بیش از سه سال برای یتیمی یک دختر نیازمند محبت زود است اما رقیه حسین مگر کودک سه ساله نبود.
پدر حتما حالا می دانی چرا هر وقت عاشورا نزدیک می شود دلم برایت تنگ می شود هر وقت سالگرد شهادتت را به سوگ می نشینم غم جانکاه و غربت شام و بی حرمتیها دلم را تسخیر می کند و شرمنده فرزندان شهید عاشورا می شوم.
پدر جان بیست و پنج سال است که شام غریبان فرزندان ابا عبدالله را به خوبی با پوست و گوشت و خون عجین می بینم و لمس می کنم شام غریبان ، شام گم گشتگی کودکان یتیم شام مثله شدن ها و عزیز گم کردن ها شام بی حرمتیها و نامسلمانی ها شام آغاز اسارت رقیه.
پدر من هم سه ساله یتیم شدم اما نه یتیمی چون سه ساله اباعبدالله که او در تحمل مصائب الگوی من است او در پس داغ شهادت پدر و یتیمی، رنج اسارت زنجیر را خار و تیغ بیابان را بی حرمتیها و بی مهری ها را کشید چشید و دید.
پدر تو که رفتی کسی مرا سیلی نزد شلاق را هم نمی شناسم پدر کسی گوشواره من را ندزدید پدر راست می گویم گوشم پاره نیست خاری در پایم نغلتید هیچگاه مرا از بلندای شتر به پایین نینداختند پدر من دیدم و در محضر شاهد و حاکم محشر و د پیشگاه مادرمان فاطمه مظلومه خواهم گفت که کسی بر لب و دندان تو چوب خیزران نزد رویت را با گلاب و اشک شستشو دادن همه عزت بود و احترام .
اما پدر دل من نیز خون شد آنجا که بعضی از یاران وفاداری فراموش کردند علمداری رها کردند و در پی دنیا دین را به مسلخ بردند.
پدر جان اگر چه خیلی ها مانده اند و در سایه سار ولایت همان جوش و خروش گذشته را دارند اما عده ای نیز برای هوای نفس در مقابل حقیقت عینی ایستاده اند و خود را به کوری زده اند باشد که روحت یاریمان دهد خونت پایداریمان دهد تا بر کوثر ولایت تشنه نمانیم.